سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند مرا سخت گیر و آزار دهنده برنینگیخت؛ بلکه مرا آموزگاری آسان گیر برانگیخت . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :5
بازدید دیروز :1
کل بازدید :460057
تعداد کل یاداشته ها : 7
103/9/13
9:51 ع

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل می رسم می بویم او را

 

شهید شهادت شاهد شهدا بسیج دفاع مقدس رزمنده جانباز ایثارگر جبهه خاکریز سنگر شلمچه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

شهید شهادت شاهد شهدا بسیج دفاع مقدس رزمنده جانباز ایثارگر جبهه خاکریز سنگر شلمچه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

 


91/6/17::: 10:38 ع
نظر()
  
  

 

روز وصل دوستداران یاد باد

 

یاد باد آن روزگاران یاد باد

 

شهید شهادت شاهد شهدا بسیج دفاع مقدس رزمنده جانباز ایثارگر جبهه خاکریز سنگر شلمچه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

شهید شهادت شاهد شهدا بسیج دفاع مقدس رزمنده جانباز ایثارگر جبهه خاکریز سنگر شلمچه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

 


  
  

 

نباشد از شهیدان دور گردیم

 

به ذلت رهسپار گور گردیم

 

http://shahidseyyedhadi.blogfa.com/


91/6/17::: 10:33 ع
نظر()
  
  

روی پیراهن شهید گمنامی نوشته بود:

 اگر برای خداست می خواهم گمنام بمانم

 گمنامی تنها برای شهرت پرستان درد آور است

 وگرنه همه اجرها در گمنامی است


90/1/5::: 4:42 ص
نظر()
  
  

عشق  یعنی استخوان و  یک پلاک

عشق یعنی سینه های چاک چاک

فکر مى کنم سال 73 بود یا 74 که عصر عاشورا بود و دل ها محزون از یاد ابا عبدالله الحسین (علیه السلام). خاطرات مقتل و گودال قتلگه، پیکر بى سر و... بچه ها در میدان مین فکه، منطقه والفجر یک مشغول جستجو بودند. مدتى میدان مین را بالا و پایین رفته بودیم ولى از شهید هیچ خبرى نبود. خیلى گرفته و پکر بودیم.

 همین جور که تنها داشتم قدم مى زدم، به شهدا التماس مى کردم که خودى نشان بدهند. قدم زنان تا زیر ارتفاع 112 رفتم. ناگهان میان خاک ها و علف هاى اطراف، چشمم افتاد به شیئى سرخ رنگ که خیلى به چشم مى زد. خوب که توجه کردم، دیدم یک انگشتر است. جلوتر رفتم که آن را بردارم. در کمال تعجب دیدم یک بند انگشت استخوانى داخل حلقه انگشتر قرار دارد. صحنه عجیب و زیبایى بود. بلا درنگ مشغول کندن اطراف آنجا شدم تا بقیه پیکر شهید را در آورم.
بچه ها را صدا زدم و آمدند. على آقا محمودوند و بقیه آمدند. آنجا یک استخوان لگن و یک کلاه خود آهنى و یک جیب خشاب پیدا کردیم. خیلى عجیب بود. در ایام محرم، نزدیک عاشورا و اتفاقاً صحنه دیدنى بود. هر کدام از بچه ها که مى آمدند با دیدن این صحنه، خوا نا خواه بر زمین مى نشستند و بغضشان مى ترکید و مى زدند زیر گریه. بچه ها شروع کردند به ذکر مصیبت خواندن. همه در ذهن خود موضوع را پیوند دادند به روز عاشورا و انگشت و انگشتر حضرت امام حسین(علیه السلام).

 مرتضى شادکام


90/1/5::: 4:41 ص
نظر()